۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹ - مجارات

ای روز روشنت ز شب تیره در حجاب
وی زیر سایه بان سر زلفت آفتاب

دست قضا ز آیت خوبی به کلک صنع
بنوشت گرد آتش رویت خطی چو آب

گه ماه تام در دل شب می شود نهان
گه پیچ زلف در بر خط می رود به تاب

باشد به زیر دامن شب، دل فروز روز
دارد به جیب ابر سیه، ماهتاب تاب

سطری نبشت بر مه تابان ز گرد عود
خطی کشید بر گل خندان ز مشک ناب

ای خط جان فزای تو جان بخش مرد و زن
وی زلف دلربای تو دلبند شیخ و شاب

زلفت به کار خسته دلان می زند گره
خطت به خون سوختگان می کند شتاب

رخسار مه به مشک سیه کرده ای نهان
یا پیش گل ز سنبل تر بسته ای نقاب؟

شاها! ز حیدر ار بستانی خطی به خون
چون بنده از درت نگریزد به هیچ باب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸ - و له ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰ - فی البدیهه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.