۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵

فغان که زاغ به گلشن زبسکه شد گستاخ
بجای بلبل مسکین نشست بر سر شاخ

کسی که پای بکویت نمی نهاد از بیم
چه شد که دست در آغوشت آورد گستاخ

چه رخنه در دل آن شوخ سنگدل بکند
گرفتم آه دلم سنگ را کند سوراخ

به حیرتم که چسان جا گرفته در دل تنگ
غم بتان که نگنجد در این جهان فراخ

وفا کجا و دل ترک ما که پنجه ی او
بخون خلق بود همچو دشنه ی سلاخ

(سحاب) اگر چه دو روزیست عهد دولت گل
ببین چگونه زند تکیه بر اریکه ی شاخ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.