۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۶

یار رقیب شد به فسون یار من دریغ
جبرئیل گشت هم نفس اهرمن دریغ

ای مدعی که جان تو باشد به تن دریغ
یار است با تو یار من از یار من دریغ

عمری گذشت و یوسف من از وفا نکرد
یکبار یاد ساکن بیت الحزن دریغ

با یار تازه عهد نوی بسته یار من
نشناخت قدر صحبت یار کهن دریغ

بینم چگونه خلعت زیبای وصل یار؟
بر قامتی که آیدم از وی کفن دریغ

بیهوده رفته ام سوی غربت ز غیرت آه
گر دیده ام جدا زوطن از وطن دریغ

خوبان نشسته اند چو پروین به محفلم
آن مه (سحاب) نیست درین انجمن دریغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.