۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۴

بندد دل ار چنین خم مشکین کمند او
ای صید دل مجوی خلاصی ز بند او

اندیشه ای ز چشم بدش نیست زانکه هست
دایم زخال چهره برآتش سپند او

اول به کشور دل من تاخت هر که کرد
جولان به جلوه گاه نکوئی سمند او

گر زاهد آنچه گویدم از روی صدق هست
در من چرا اثر نکند هیچ پند او

خندد به گریه ام ز چه یا رب چنین خوش است
با اشک شور شهد لب نوشخند او

جانی بود ز بهر نثارش ولی فتد
مشکل پسند خاطر مشکل پسند او

ما را دلیل کوتهی دست خود (سحاب)
این بس که دور مانده ز زلف بلند او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.