هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق عمیق و فراوان خود سخن می‌گوید و بیان می‌کند که این عشق او را از دنیای مادی و رسوم آن جدا کرده است. او از تغییرات درونی خود و احساسات شدید عاشقانه‌اش می‌گوید که باعث شده از خود بی‌خود شود و به نوعی از وجود خود فراتر رود. شاعر همچنین از احساسات متناقض خود مانند بودن و نبودن، بلندی و پستی سخن می‌گوید و در نهایت به عطار اشاره می‌کند که او از این خطرگاه عشق بیرون آمده است.
رده سنی: 18+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تغییرات درونی و احساسات شدید ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۴۷۶

از عشق تو من به دیر بنشستم
زنار مغانهٔ بر میان بستم

چون حلقهٔ زلف توست زناری
زنار چرا همیشه نپرستم

گر دین و دلم ز دست شد شاید
چون حلقه زلف توست در دستم

دست‌آویزی نکو به دست آمد
در زلف تو دست تا بپیوستم

چون ترسایی درست شد بر من
خوردم می عشق و توبه بشکستم

زان می که به جرعه‌ای که من خوردم
گویی ز هزار سالگی مستم

در سینه دریچه‌ای پدید آمد
بسیار بر آن دریچه بنشستم

صد بحر از آن دریچه پیدا شد
من چشمهٔ دل به بحر پیوستم

طاقت چو نداشتم شدم غرقه
زان صید که اوفتاد در شستم

جانم چو ز عشق آن جهانی شد
از رسم و رسوم این جهان رستم

باور نکنند اگر به نطق آرم
امروز بدین صفت که من هستم

نه موجودم نه نیز معدومم
هیچم، همه‌ام، بلند و پستم

عطار درین چنین خطرگاهی
تو دانی و تو که من برون جستم
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.