۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۱

در درد عشق یک دل بیدار می نبینم
مستند جمله در خود هشیار می نبینم

جمله ز خودپرستی مشغول کار خویشند
در راه او دلی را بر کار می نبینم

عمری بسر دویدم گفتم مگر رسیدم
با دست هرچه دیدم چون یار می نبینم

گفتم مگر که باشم از خاصگان کویش
خود از سگان کویش آثار می نبینم

دعوی است جمله دعوی کو عاشقی و کو عشق
کز کشتگان عشقش دیار می نبینم

گر عاشقی برآور از جان دم اناالحق
زیرا که جای عاشق جز دار می نبینم

چون مرد دین نبودم کیش مغان گزیدم
دین رفت و بر میان جز زنار می نبینم

اکنون ز نا تمامی نه مغ نه مؤمنم من
اندک ز دست دادم بسیار می نبینم

دردا که داد چون گل عطار دل به بادش
وز گلبن وصالش یک خار می نبینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.