۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

هنگامه ی خورشید ز رخسار تو بشکست
بازارچه سرو ز رفتار تو بشکست

هر تعبیه لطف که در تازه گلی بود
قدرش زرخ زر تو برتار تو بشکست

هر رونق و ناموس که هر لعل و گهرداشت
با قاعدد لعل گهربار تو بشکست

برچید دکان عقل و بپرداخت وطن صبر
ساز حیل هردو چودرکار تو بشکست

زلف تو ز ما بس که تراش دل و دین کرد
تا تیشه او تیز ز پیکار تو بشکست

بس پرده مصحف که چلیپای تو بدرید
بس حرمت سجاده که زنار تو بشکست

هر کیسه دل طره طرار تو بشکافت
صد لشکر جان غمزه خونخوار تو بشکست

هر کیسه دل طره طرار تو بشکافت
صد لشکر جان غمره خونخوار تو بشکست

بازار بتان تا بکنون داشت رواجی
واکنون که اثیر است خریدار تو شکست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.