۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲

وقت بیاید که دور غم بسر آید
صبح وصال از شب امید برآید

عمر عزیز از سر وداع بر آرد
آن دو سه روز فراق هم بسر آید

بردر این سخت خفته صبر کنم صبر
آخر اگر مرده نیست هم بدر آید

باز من، اکنون که در گریز گه افتاد
مرغ دلی شرط نیست تا ببر آید

هست ز ایام یک نظر طمعم بس
وین قدر ایام را چه در نظر آید

سخت بیفتادم از زمانه چه گویم
من نیم آنکس که با زمانه برآید

عمر و مراد، ای عزیز هر دو عزیزاند
این بده اربایدت کزان خبر آید

تیر بلا کز گمان حادثه بجهد
پوست ندارد مگر که برجگر آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.