۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

دلا فتراک آن جان و جهان گیر
وگرنه ترک من گو دست جان گیر

مرا در مملکت جائی است صافی
بر او سودی نمیگیرم زیان گیر

برآوردم به ننک از عشق نامی
بهر نامم که خواهی در زبان گیر

مرا گوئی جهانی خصم داری
بشو در خون خود جان جهان گیر

سبکپائی نه از فتوی عشق است
تو خود بر من اجل را سرگران گیر

خوشم صبری است یعنی در کمینم
بقوت دست و بازوی کمان گیر

بدین لشکر تو با اوکی برآئی
برو درگاه سلطان ارسلان گیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.