۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷

پیمان شکنا بر سر پیمانت نمی بینم
طغرای وفا بر سر فرمانت نمی بینم

از تو کله ها دارم در خون دل آغشته
تا عرضه کنم بر تو خندانت نمی بینم

از غایت حسن تو در غیرت چشم خود
پیدات نمی یابم پنهانت نمی بینم

گرچه ز تو میگویم در گفت نمی آئی
ورچه بتوام زنده چون جانت نمی بینم

تا خود چه سواری تو کزغایت چالاکی
جز بر دل و بر دیده جولانت نمی بینم

در خوبی و چالاکی چون شعر اثیری تو
الا دل تنک او میدانت نمی بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.