۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۳

از دل گره غم تو بگشادم
سودای تو از دماغ بنهادم

برمن دگری گزیده ئی شاید
او را بتو و تو را باو دادم

عمری است که خاک تو همی بوسم
معلومم شد کنون که بربادم

یک چند زجور تو برآسایم
گر دولت عافیت دهد دادم

بل تا، زره سپهر باز افتد
روزی دو سه کاروان فریادم

من بنده بخت فرخ خویشم
کز دست غم تو کرد آزادم

عمری بگذاشتم که یکساعت
در عشق تو کس ندید دل شادم

والله که کنون چنین همی دانم
کاین دم ز مشیمه جهان زادم

بگماشت خدای رامردی را
تا محنت تو ببرد از یادم

حالی باری ز ظالمان جستم
هر چند بکافری در افتادم

ای طبع اثیر برهمی میزن
کز دل گره غم تو بگشادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.