۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶

هرغم که دهد عشق تو من خار ندارم
بی تو علم الله که جز این کار ندارم

دور از شب زلفین تو مرگ دل من باد
آنروز، کش از درد تو، تیمار ندارم

از عشق تو خوارم، نه که خود عزم من آنست
من خواری عشق تو، چنین خوار ندارم

از دیده چه شک باشد، اگر خون نفشانم
وز ناله چه عذر آرم اگر، زار ندارم

گوئی که زر خشک همی با مر داری
برگشتم از این یارب زنهار ندارم

هان روی چو زر خواهی هان سنگ و ترازو
در کیسه نه زین باری بسیار ندارم

بل تا چو کمر دست در آرم به میانت
من نیر مسلمانم و زنار ندارم

گفتی که اثیرا قدر این کار نداری
گر راست همی خواهی نهمار ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.