۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷

آنم که زین بر اسب تمنا نهاده ام
تا لاجرم، چو باد سوار و پیاده ام

افتاده ام چو مشک بر آتش بجرم آنک
در بر هزار نافه خاطر گشاده ام

لرزنده ام ز جنبش هر باد و برحقم
زیرا چو شمع مجلس شاهان ستاده ام

مفلس شدم ز سیم، بماند این یک از هنر
صد کنج در خزانه خاطر نهاده ام

زان کنج دست نقب زمان کوته است از آنک
سی سال شصت بار زکاتش بداده ام

منگر به خامشیم که بر سنگ تجربت
چون مشک سوده ام، نه چو کافور ساده ام

طوفان صاعقه است مرا، در جگر چو ابر
بر طارم فلک، نه گزاف ایستاده ام

الحق، تغابنی است که با این همه نری
مغبون کند، بشعبده ایام ماده ام

دزدم برهنه کرد بدان سان که گوئیا
این لحظه از مشیمه مادر بزاده ام

ای آنکه، دست گیری افتاده رسم توست
وقت است، دست گیر که سخت اوفتاده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.