۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

میروم از غم عشق تو چنان بیخبرم
که ندانم بکجا یا بچه اندیشه درم

همچو روی تو همه کار من آراسته بود
وه، که چون موی تو اکنون همه زیروزبرم

تیغ هجران تو گر زخم چنین خواهد زد
هیچ شک نیست، کزین واقعه من جان نبرم

این منم، کز بر تو دور شدم، شرمم باد
چکنم، عاجز فرمان قضا و قدرم

بخت خوش داشت هر، روز وصال غم تو
تا ز شبهای فراق تو چه آید بسرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.