۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶

ای سعی کرده عشق تو در خون و جان من
تیر بلای تو، نه بشست و کمان من

این دوستی بود، که چو من سوخته دلی
بگذاری و بسازی، با دشمنان من

از آن جمال و چهره ی زیبا که آن توست
نا بوده جز خیال تو، در دیده آن من

ترسم که غوطه ئی خورد آن هم در سرشک
دریا شده است دیده ی گوهرفشان من

زین فرقت دراز، که نام و نشانش کم
دانی چگونه گشت تن ناتوان من

در جامه هیچ دیده ببیند خیال تو
جز ناله هیچ گوش نیابد نشان من

در من زبان طعنه چرا میکنی دراز
گردان بمدح صدر زمانه، زبانه من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.