۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰

این چرخ دغا پیشه دست خوش خوی تو
در ششدره حیرت، خورشید زروی تو

از حسن گه جانها، ما را چه نشان پرسی
اینک خط و خال او، اینک خم موی تو

ز اندیشه جان و دل در کوکبه حسنت
آه من غمگین را، ره نیست بسوی تو

کردن ننهد کردن جز برخط عشق تو
جولان نکند فتنه، جز بر سر کوی تو

گوئی ز که می بینی، حال بدخویش آخر
گر طره نخواهی شد، از روی نکوی تو

زینسان که زبی آبی، تو دیده برون شستی
قسم لب ما مانده، یک قطره زخوی تو

از سنگ همی یابد با چرخ سبوی ما
با اینهمه چون گویم، هم سنگ و سبوی تو

گفتی که بسی رنگت از پهلوی ما خیزد
بیچاره اثیر اینک بنشست ببوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.