۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

گوهر دیده کرده ام، پیشکش جمال تو
اطلس رخ کشیده ام، در قدم خیال تو

جان و خرد در آستین، بر طمعی همی درم
بو، که عنایتی کند، در حق من وصال تو

در تو کجا رسد کسی، تا برسد بپای تو
مرغ تو کی شود دلی، گر نپرد ببال تو

نیست اثیر مرد تو، خاصه کنون که برفلک
ماه تمام در خط است، از خط چون هلال تو

موت و حیات عاشقان، معنی جزع و لعل تست
دانه و دام زیر گان، صورت زلف و خال تو

من بتو مایل و تو خود، هر نفسی ملول تر
وه، که خجل نمی شود، میل من از ملال تو

دامن من ز اشک خون، چون شفق است لاله گون
کافسر آفتاب شد سنبل شب مثال تو

دانه و دل ز زیرکی پست نشست چون بدید
از همه زیر گان کسی تا شده در جوال تو

حادثه تو عام شد، خاصه که خاص میکند
حضرت خسرو جهان، مملکت جمال تو

عشق اثیر جد شمر وصل لبت محال دان
وه. که بهم چه خوش بود جد من و محال تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.