۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۳

ای غمت در جان من آویخته
نه، که خود با جان من آمیخته

یاد رویت، در نگارستان دل
صد هزاران، مهر و مه انگیخته

غمزه خونخواره ی بی آب تو
آب چشم و خون دلها ریخته

خاکپاشان دو عالم را هوات
آب، بر رخ خاک، برسر بیخته

دوری روی تو، دور از روی تو
کار من چون زلف بر هم ریخته

باد سردم هر دم، از نوک مژه
صد هزاران نکته اشک آویخته

هرکه را با خویشتن خوانده غمت
چون اثیر از خویشتن بگریخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.