۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷

دیدی چگونه ما را، بگذاشتی و رفتی
بی موجبی دل از ما، برداشتی و رفتی

بس عهدها که کردم، بس وعده ها که دادی
وان ماجرا نرفته، انکاشتی و رفتی

راهی است بر گشادم، خوش خوش بچشم کردن
تا روی در کشیدی، از آشتی و رفتی

رخ در سفر نهادی، ناگاه عالمی را
چون زلف خود پریشان، بگذاشتی و رفتی

گفتی تو را بدارم چون جان و دیده، بنشین
گفتم چگونه داری، ناداشتی و رفتی

چشمم که آب خوردی از روی گل عذارت
ناگه، به خار هجران انباشتی و رفتی

تخمی است هجررویت، بارش هلاک جانم
تا خود چگونه روید، تو گاشتی و رفتی

در دام جز اثیرت تر دامنی دو بودند
او را بدست ایشان، بگذاشتی و رفتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.