۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶

دگر بار ای دل سنگین فتادی
عنان در دست بد عهدی نهادی

ز در دم نیش ها دررک شکستی
ز چشمم چشمه ها بر رخ گشادی

فرامش کرده آن کزعشق صدبار
بمردی باز، و، وز مادر بزادی

ندارد مهله چندان از شب غم
که گرید بر وداع روز شادی

در این مقصوره پنهان میکنی یار
همان باری که صد بارش بدادی

نباشد عیب شاگردیت در شعر
که در صنعت بغایت اوستادی

اثیر امروز در پا اوفتاده است
تو ظالم در پی او چون فتادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.