۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

دل ببری، تن بزنی، اینت بلائی که توئی
شوخ رگی، سخت دلی سست وفائی که توئی

چرخ بدان بوالعجبی دهر بدین حیله گری
بوی نبردند چنین، رنگ نمائی که توئی

برد بغارت غم تو، جان و تن و دین و دلم
چشم بدان دور، زهی جمله ربائی که توئی

خود دهدت دل کله ئی، نقش چو من یکدله ئی
اینت دوروئی، دوزبانی، دو هوائی که توئی

یک ره این صحبت ما، با تو بپایان نرسد
راستی از دیک فلک، چرب ربائی که توئی

بوسه بها جان طلبی این ببری آن ندهی
شرم ز روی تو، زهی نیک ادائی که توئی

بخت بخواهم که کند، راه بگوئی که منم
داد نیارد که نهد، کام بجائی که توئی

دستخوش حکم توام، سست حریفی که منم
بررصد همچومنی، سخت دغائی که توئی

آتش بیدادی تو، گرد بر آورد ز من
داد، کی آید زچنان، آب و هوائی که توئی

جمله مرغان جهان، صید اثیرند ولی
یارب زنهار، ز تو سخت بلائی که توئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.