۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۳

جانم فدای توست، که جانان من توئی
شمع وثاق و تازه گلستان من توئی

هستند شاهدان شکر لب بعهد تو
لیکن از آنمیانه بدندان من توئی

جان بر سر غم تو نهم، وزمن این سخن
بی حرمتی است جان، چه بود، جان من توئی

در عشق تو بخدمت سلطان برآمدم
ای مه، سعادت تو که سلطان من توئی

آنکس که گفت اثیر، بزنگان چه میکنی
زین نکته غافل است، که زنگان من توئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.