۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

زلف چون بر عذار میفکنی
لیل را در نهار میفکنی

چون لبت مست لطف میگردد
باده را در خمار میفکنی

جانی آویخته است برفتراک
تا نظر بر شکار میفکنی

هر کجا مهر در میان آمد
خویشتن بر کنار میفکنی

خرما با تو کی دود که بجور
اسب بر روزگار میفکنی

همچو سوزن، اگرچه سرتیزی
بخیه بر روی کار میفکنی

صف ناموس تو شکست آرد
زانکه در چنگ یار میفکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.