۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸

در کار تو از دست بشد عهد جوانی
من سوخته زین غصه، نماندم، تو بمانی

با آنکه من از عشق تو رسوای جهانم
هم راضیم اندی، که تو زیبای جهانی

رحم آر، چو دیدی که منم این نه، حبیبم
شکرانه آنرا که نه آنی که چنانی

نی نی برو از تنگدلان یاد میاور
آن ناز تو را بس که توخود تنگدهانی

هجردهن تنک تواکنون که ضروری است
بگذار بما تنگ دل ما به نشانی

صد عهد به بستی و هم آنگه بشکستی
ما را به از این بود بعهد تو گمانی

گفتی گل رخساره ی من خاص تو باشد
دیدی که چو سوسن بسزا جمله زبانی

بردی دل بیچاره اثیر از سر شوخی
خوش باش که گر جان ببری، هم دل و جانی

ای کزان چشمه جان بخش و دولب جان منی
کوری جمله حسودان جهان، آن منی

جان اگر همچو دلم پای تو آرد برکاب
زان عنان باز نتابم، که تو جانان منی

لب و دندان تو را، سجده برم چون پروین
کز جهان ای مه تابان، تو بدندان منی

چشم من ابر بهار است، که می گرید زار
تا تو در فصل زمستان گل خندان منی

زان دوزلفین پریشان، که جهان فتنه اوست
مایه فتنه احوال پریشان منی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.