۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۹

ای به هلاک جان من، عشق تو را کفایتی
رخصت خون خلق را، حسن تو محکم آیتی

شحنه خاص توست غم، وز کف ریش خشک او
جان ببرم بشرط آن، کز تو بود حمایتی

گوش تو تنک بار تر، از دهنت چو بشنود
غصه ی هر حکایتی، قصه ی هر شکایتی

گشت مسلمت جهان از پی فتنه هر زمان
گرد میار لشگری، بر مفراز رایتی

از تو حکایتی شدم، گرد جهان تو همچنان
بر سر غفلت خودی، اینت نکو عنایتی

ساختنی است با منت، گر سر علم دیده ئی
در سر نیم آه من سوختن ولایتی

هم بتو در گریختم از ستم تو، وای من
گر نبری تو رحمتی یا نکنی حمایتی

جز غم تو چه خورده ام ار تو کنی تقربی
در حق تو چه گفته ام بی هوست حکایتی

گرچه دراز در کشد کار من و توهم بود
عشق مرا فذالکی حسن تو را نهایتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.