۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

خسرو دشمن شکن که صورت فتحش
در سر تیغ جهانگشای توان دید

با سخطش، صولت عقاب توان یافت
در نظرش، سایه همای توان دید

هندوی شب را ز گرد طره چترش
بر صدف ماه مشک سای توان دید

زین سوی مدح وی است هرچه بتبجیل
از سر ادراک عقل ورای توان دید

چون بفلک بر شوی ز قامت قدرش
گر نتوان دید پشت پای توان دید

در تتق ملک حرف حبر فلک را
زان دل و طبع لطیفه زای توان دید

پرده گی غیت را بدیده ی فکرش
در نفسی صد هزار جای توان دید

جمله بتفهیم شهریار جهان است
هر هنری کز من گدای توان دید

در دل خیناگر است مطربی ار چند
صورت زخمه ز چنگ و نای توان دید

گوهر بختی برد خزانه و لیکن
دبدبه بر درگه درای توان دید

بندگی آنجا رسد که چهره مستی
هم بمی لعل جان فزای توان دید

آینه ی بیوه گان هم آن بنماید
هرچه بجام جهان نمای توان دید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.