۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷

دل و جانم به ره جانان است
گر بدو باز رسم جان آن است

پای در دامن صبر آرم از آنک
دست دست ستم هجران است

آن چه من می کشم از فرقت او
چرخ کوشید بسی نتوانست

حال هجران دو یار همدم
من چه گویم که به نتوان دانست

شاد میباشد حسن در غم او
که هم او در دو هم او درمان است

آه ترسم که به سلطان نرسد
که غمش بر دل من سلطان است

شاه بهرام شه مسعود آنک
صورت دولت و نقش جان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.