۲۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴

کریمی کو که در عالم زبون نیست
اسیر و عاجز این چرخ دون نیست

عروس بخت را گر زیوری هست
در این نه حقه ی آیینه گون نیست

اگر این است هستی ها که دیدم
درین کان هیچ نقدی نیست چون نیست

حسن بگذارد نیا را همان گیر
که این کژدم در این طاس نگون نیست

دو عالم را فراخایی بپندار
که از کنج دل تنگت برون نیست

که در ملک اجل سوی زمانه
بدین تنگی بدین کویت درون نیست

فلک گر نافه ای گردد پر از مشک
اگر رنگست آن جز رگ خون نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳ - بالتماس دوستی گفته
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.