۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

عشق بازی صدم افزون افتاد
لیک زینسان نه که اکنون افتاد

دوست بس طرفه و دلخواه آمد
یار بس چابک و موزون افتاد

بر خیال رخ تو کرد گذر
اشک من زان همه گلگون افتاد

من کم از هیچم و قسمم ز غمش
طرفه آن کز همه افزون افتاد

زانکه تا چشم بدش نگزاید
چشم نیکوش در افسون افتاد

چکنم با دل پر خون فکار
که از او در جگرم خون افتاد

زلف بر گوش نهد تا گویند
که مه از دائره بیرون افتاد

یارب آن زلف خم اندر خم او
راستار است به من چون افتاد

حسن از دوست چه نالی چندین
کانچه افتاد ز گردون افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.