۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

برآن زلف و لب و خال و بنا گوش
سوی بازار عشقش برده ام دوش

رخش روز است و ابرو گوشه روز
نهاده است از برای فتنه شب پوش

دهانش چشمه نوش و زبر جد
رمیده است از کران چشمه نوش

همه ساله ز سودای فراقش
دلی دارم چو دیگ تفته پرجوش

ز عشقش تا بر آرم من یکی دم
سه بار از من ز رنج دل رود هوش

ز تو چون روی آزادی نبینم
مرا خسرو خریدار است بفروش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.