۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

گشت عنابی سرشکم زان لب عناب رنگ
هم نمی دارد دلم زان سنبل پر تاب رنگ

بی جمال جانفزای و بی خیال دلبرش
آردم از عمر سیری آیدم ازخواب رنگ

مه ز گلگون روی مهر و ماه رنگ آورده است
هم زرنگ است آنکه گل را می دهد مهتاب رنگ

عارضش آیینه حسن است و خطش رنگ او
بس عجب نبود برآیینه ز مشک ناب رنگ

در دهان تنگش آن سیمابگون دندان پر است
از برای آنکه ناید جای بر سیماب رنگ

عمر و دولت باشد اسباب نشاط و جز رخش
والله ار در چشم آرد هیچ از این اسباب رنگ

عارض و خطش چو آب و آتش سازنده اند
خود به آتش کی کند در عهد خسرو آب رنگ

شاه شاهان جهان بهرامشه شاهی که هست
خاک در گاهش ز عزت همچو در محراب رنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.