۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

همه شب دوش من بیدار بودم
ندیم حسرت و تیمار بودم

ز وصل یار دلبر برنخوردم
ز هجر دوست برخوردار بودم

چو محنت کشتگان اندر تحیر
بمانده روی در دیوار بودم

همی جان کندم اندر فرقت یار
مبر آن ظن که من بیکار بودم

زسودا و ز صفرا و طپیدن
بسان مرد نا هشیار بودم

مرا گویند چون بودی چگویم
مگر بهتر شوم بیمار بودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.