۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶

حاصل ز تو جز درد دل ریش ندارم
قسم از لب نوشین تو جز نیش ندارم

یک جان نه که صد جانت فدا باد ولیکن
معذور همی دار که زین بیش ندارم

هر روز خوهی تا که ستانی دل از من
حیلت چه بود چون من درویش ندارم

تا در غم تو پای من از جای برفت است
هم جان و سر تو که سر خویش ندارم

والله که ز هستی خودم یاد نیاید
تا آینه روی تو در پیش ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.