۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

ای چهره تو بهار جانم
وی از تو شکفته بوستانم

نقش تو برسته پیش چشمم
نام تو بمانده برزبانم

راز تو بگو که با که گویم
حال تو بگو که از که دانم

از وصل حقیقتی چو ماندم
مپسند که همچنان بمانم

دستوری ده وصال خود را
تا نفریبد زمان زمانم

بی خواب همی خیال جویم
با این همه هم خوش از جهانم

ای سوز فراق تو یقینم
وی ساز وصال تو گمانم

دستی که نمی رسد چه یازم
تیغی که نمی برد چه رانم

تن خرسند است اینکه گه گه
گرد غم از آب می نشانم

تا دلخوشی کند نماند
در معرض خوش دلی روانم

با این همه درد کز تو دیدم
آنم که تو دیده همانم

بردیده نشانم از عزیزی
آنرا که به تو دهد نشانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.