۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۳

نیست غیر از حیرتم کاری جدا از یار خویش
وه چه خواهم کرد دارم حیرتی در کار خویش

کلبه احزان ما باریک شد از دود آه
آه اگر روشن نسازی از مه رخسار خویش

حال بیماران درد عشق را گاهی بپرس
لطف فرما شربتی از لعل شکربار خویش

ای که دارد حقه لعلت دوای درد دل
کم مفرما التفات از عاشق بیمار خویش

می رود دلدار و از من می برد دل چون کنم
چون توانم زیستن دور از دل و دلدار خویش

بر سر کویت فضولی گر نیایت دور نیست
شرم دارد از سکت با نالهای زار خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.