۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۶

نفسی نیست تمنای تو بیرون ز سرم
تو ز من بی خبری کی ز تو من بی خبرم

گر چه دوری ز نظر نیست ز هجرم گله
هر کجا می نگرم باز تویی در نظرم

فلک از آتش رخسار تو دورم افکند
چون نسوزد غم این هجر بسان شررم

اثر درد توام هست ز من تا اثریست
مرد این درد نیم کاش نماندی اثرم

غرضم بود فنا در ره عشقت صد شکر
که بسر منزل مقصود رساند این سفرم

غم دل خوردم و از سینه برونش کردم
چه توان کرد خطر داشت ز سوز جگرم

فارغ از من مگذر بر سر من نه قدمی
که براه تو من از خاک ره افتاده ترم

در خیالم همه آنست که میرم بوفات
بجفایم بکش ار هست خیال دگرم

آتش هجر فضولی جگرم را می سوخت
که برو آب نمی ریخت دمی چشم ترم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.