۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۹

گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم
که زد دستی و گرد تن فشاند از دامن جانم

ز کف دامان رسوایی نخواهم داد تا وقتی
که گردد خاک پیراهن لحد چاک گریبانم

چو مردم در تجرد به که باشم از کفن عاری
نمی خواهم که گرد قید بنشیند بدامانم

منه روز اجل بار کفن ای همنشین بر من
کفن از پنبه های زخم بس بر جسم عریانم

دهد لوح مزارم چون زبان شرح غم هجرت
اجل دور از تو چون سازد بزیر خاک پنهانم

ز مژگان التماس گرد راهت می کند مردم
که می مالد دمادم روی خود بر پای مژگانم

فضولی محنتم را از لحد تسکین نشد حاصل
دری دیگر گشود این رخنه بر زندان هجرانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.