۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۰

چو طفلان پیشه ای جز گریه در عالم نمی دانم
نمی داند کسی درد مرا من هم نمی دانم

بوحشت بس که معتادم ز خود هم کرده ام نفرت
طریق الفت جنس بنی آدم نمی دانم

غم دل با که گویم راز دل پیش که بگشایم
ز غم مردم چه سازم چاره این غم نمی دانم

نیم آگه ز خود تا کی غمم پرسی دلم جویی
چه می گویی چه می جویی تو ای همدم نمی دانم

خیال خرمی هرگز نگردانیده ام در دل
دل کس در جهان چون می شود خرم نمی دانم

غمم بیش از همه قدر همه پیش تو بیش از من
چه باشد موجب تقدیر بیش و کم نمی دانم

فضولی بر پریشانی حالم گر سبب پرسی
نمی گویم جوابی زآنکه می دانم نمی دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.