۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸

ای صبا هست رخ یار بغایت نازک
لب فرو بند و نگهدار بغایت نازک

از من عاشق اگر زان که خیالت باشد
باز پرس از گل رخسار بغایت نازک

آنگه آهسته بگو حال دلم با چشمش
زان که باشد دل بیمار بغایت نازک

پیش چشم و لب او باش دهن بسته که هست
قامتش فتنه و رفتار بغایت نازک

(چون شوی مست مکن عربده با غمزه او
که بود غمزه دلدار بغایت نازک)

(سجده شکر کن از من بر آن سرو که هست
قامتش فتنه و رخسار بغایت نازک)

(با لبش دم گر زند نفخه دم صدق گوی
که لبش هست به گفتار بغایت نازک)

با دهانش برسان از دل تنگم خبری
همچو آن تنگ شکربار بغایت نازک

چاره این دل پردرد ندانم چه کنم
پر شده باده اسرار بغایت نازک

بود نازک ز غمت جان نسیمی همه عمر
رحمتی کن که شد این بار بغایت نازک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.