۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۵

گر شبی بازآید از در شمع جان افروز من
بر چراغ مهر و نور صبح خندد روز من

گر مرا روزی خیالش روی بنماید به خواب
مطلع اقبال گردد طالع فیروز من

تا سحر هر شب چو شمع از آتش هجران یار
دیده گریان است و می سوزد دل پرسوز من

پیش ابروی تو می خواهم که جان قربان کنم
پرده بردار از رخ، ای عید من و نوروز من

تا نهان کردی ز من رخ، یک نفس غایب نشد
صورت روی تو از چشم خیال اندوز من

کی تواند کرد عاشق گوش بر پند ادیب؟
زحمت خود می دهی ای پیر پندآموز من

چون نسیمی هر که او شد بنده فضل اله
کی تواند کو ببیند شمع جان افروز من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.