۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

ایا نسیم سحر پا بنه بتارک فرقد
ببوس درگه موسی بن جعفر بن محمد

سپس بحضرتش از من بگو که باش بگیتی
هماره فرخ و فیروز و کامکار و مؤید

رخ تو غیرت اختر دل تو معدن گوهر
لب تو مخزن شکر کف تو کان زبرجد

ز نسج فکر تو پوشد مطرزی و حریری
کسا بدوش کسائی کله بفرق مبرد

جهانیان کلمات حقند یکسره لیکن
همه مؤنث و جمعند و تو مذکر و مفرد

چو گشت پایه کاخ وفا ز مهر تو محکم
چه حاجتش برواق مشید و قصر مشید

لقای من طلبیدی و من بقای تو خواهم
که جاودانه شوی پایدار بر سر مسند

حدیث تشنه و آب ار شنیده ای تو رهی را
برد بخاک درت اشتیاق بیمر و بیحد

مراست شوق فزون تر بحضرت تو ازیرا
سخن بحلف و یمین سازم استوار و مؤکد

بآفتاب حقایق بآسمان دقایق
باصل قائم فائق بذات دائم سرمد

بطبع روشن دانا بنفس ملهم گویا
بعقل پاک مبرا بروح صاف مجرد

بصالح و زکریا و هود و یوسف و یونس
خلیل و موسی و آدم مسیح و نوح و محمد

بدان امیر که اسمش ز کردگار علی شد
بدان رسول که نامش بمصحف آمده احمد

به قطره ای که ز مژگان چکد بدامن عاشق
ز دیگ سینه شود در زجاج دیده مصعد

به نوک سوزن خاری که رخت عصمت گل را
درید و دوخت ز نو جامه لطیف بر آن قد

به ژاله ای که چکد بر جبین لاله لالا
به شبنمی که فتد بر عذار ورد مورد

که در ره تو ندانم همی شناخت سر از پا
شراب زهر مذاب از کف تو می نکنم رد

خدا گواست که آزادم از زمانه ولیکن
دلم بود بکمند ارادت تو مقید

شدم بجمعه ز دل محرم طواف حریمت
چو زاهدان سوی محراب و عابدان سوی معبد

قضای چرخ عنانم گرفت و گشتم از این غم
رهین بستر اندوه چون سلیم مسهد

تو دانی آنکه نباشد بروزگار موافق
مقال مؤمن و عاصی خیال مسلم و مرتد

ضعیف نزد قوی ناگزیر خوار و زبون شد
کلان بخرد بود بالطبیعه آمر و ذوالید

از این قبل من دلخسته را به هند دواند
وزیر غالب قاهر بضرب تیغ مهند

پس از دو سال که ماندم درون خانه و کردم
جلادتی که نگنجد بصد هزار مجلد

بجای صدق و صفا ورزی و خلوص عقیدت
که کسب کرده و میراث دارم از پدر و جد

در این هوا که بود ابر چون بساط سلیمان
شمر زیخ شده نایب مناب صرح ممرد

زمین چو تخته پولاد شد ستاره چو اخگر
نسیم سونش الماس گشت و خاره چو بسد

هواه سرشک فشاند، چو چشم عاشق گریان
چمن ز سبزه تهی شد چو روی کودک امرد

مرا چو سنگ فلاخن در افکند ببیابان
پی عناب مخلد سوی بلای مؤید

بجز سرشک رخم بهره نی ز احمر و اصفر
بغیر نامه و کلکم نمانده ز ابیض و اسود

ز اضطرار بکاری چنین پذیره شد ستم
که عاقلان پی فاسد همی کنند بافسد

وزیر بر زبر تخت زر نهاده نهالی
من ستمزده از خاک کرده مضجع و مرقد

من از گرسنگی اندر فغان وزیر ز سیری
همیشه بحر مرا هست جزر و بحر ورامد

همیشه تا عرب از شعر و لحن تازه سراید
سرود روح فزا چون عقود لعل منضد

بذکر خیمه و نادی بشوق روضه وادی
بعشق طاعن و حادی بیاد ناقه و مربد

گهی بوصف منازل، گهی بصوت جلاجل
گهی بداره جلجل، گهی ببرقه ثهمد

قضا ببام تو کوبد لوای دولت و شوکت
قدر بنام تو خواند کتاب مفخر و سودد

قمر ببزم تو چاکر زحل بکاخ تو مجمر
ز شمس بر سرت انسر زامس خوبترت غد

امیری این سخنان را نثار کرد چو گوهر
ببار فرخ موسی بن جعفر بن محمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲ - در مرثیه قتل ناصرالدین شاه و جلوس مظفرالدین شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.