۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲ - در مرثیه قتل ناصرالدین شاه و جلوس مظفرالدین شاه

جای آن دارد که گردون اندرین غم خون ببارد
لیک بر تخت همایون شه نو چون ببارد

در عزای شاه ماضی کایزد از وی باد راضی
نی عجب گر سیل خون از دیده گردون ببارد

لیک باید تهنیت را در جلوس شه مظفر
بر زمین از ماه و اختر لؤلؤ مکنون ببارد

من ندیدم تاکنون کز آسمان بر قلب مردم
شادی و انده شده با یکدیگر معجون ببارد

راست پنداری درختی رسته کز هر شاخه او
ساعتی شکر بجوشد لحظه ای افیون ببارد

شادی اندر غم چو ستردمی و در صبر راحت
گر ندیدستی چنین باران بین کایدون ببارد

غم چه غم چندانکه گرزان ذره ای بر کوه ریزی
کوه گردد ابر و بالا رفته بر هامون ببارد

وه چه شادی آن چنان شادی که گر با هجر لیلی
در دل مجنون نهی وجد از دل مجنون ببارد

تا مه ما در محاق افتاد اشک از دیده مه
از گه تکمیل حتی عاد کالعرجون ببارد

گر نبود این وارث تاج و نگین بایست دایم
خون ز تخت جم سرشک از تاج افریدون ببارد

ابر غم زین پس که شاه نو بایوان اندر آمد
گر ببارد بایدش زین مملکت بیرون ببارد

زین همایون جشن چین از جبهه چنگیز خیزد
زین بشارت ارغوان از چهره ارغون ببارد

زین سپس بر خاک ایران ابر رحمت همچو باران
شادمانی ها از این اقبال روز افزون ببارد

فره یزدانی از آن طلعت زیبا بتابد
شوکت سلطانی از آن قامت موزون ببارد

هر بروزی زیب دیگرگون دهد این شه جهان را
زانکه هردم ابر جودش رشحه دیگرگون ببارد

از کمال این هنر پرور ملک در ملک دایم
فضل رسطالیس و تحقیقات افلاطون ببارد

زر ناب از دست سیمینش چنان بارد که گوئی
از سمن در صحن بستان برگ آذریون ببارد

از کفش قلزم ببالد وز سرش افسر بنازد
از لبش معجز دمد وز خامه اش افسون ببارد

مرغزار ملک را سیراب سازد بخشش شه
همچنان ابری که در تشریق و در کانون ببارد

از تف باس شدیدش قله قارن بلرزد
از کف دست کریمش مخزن قارون ببارد

ابر عدلش بر سر این مملکت چون کله بندد
خرمی بر سبزه ی گردون میناگون ببارد

خسروا بادت مبارک تاج و تخت پادشاهی
ای که از فرخنده رویت فره بیچون ببارد

هیچ میدانی در این موقع که در گیتی حوادث
هر دم از بالا برنگی همچو بوقلمون ببارد

میر دریادل گلوی فتنه را با دست غیرت
آن چنان بفشرد کز شریان و کامش خون ببارد

آنکه امن و راستی از سهم تیغش تا قیامت
زین سپهر کج رو وزین گنبد گردون ببارد

تا لب لعلش شفابخش درون خستگان شد
از حدیثش مردمی وز فکرتش قانون ببارد

داورا میرا مرا در سوگ و سور این دو سلطان
گوهر از ابیات ریزد آتش از مضمون ببارد

تا بشادی خنده از لعل پریرویان برآید
تا بغم اشک از دو چشم مردم محزون ببارد

دایم از بهر نثار بزم شه گردون اطلس
عقد مروارید بر دیبای سقلاطون ببارد

در کنار شه مظفر نعمت بی حد بریزد
بر مزار ناصرالدین رحمت بیچون ببارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.