۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸ - حکیم دانا میرزا ابوالحسن جاوه فرماید:

ملک درویشی نه پنداری که بی لشکر گرفتم
این ولایت من بآه خشک و چشم تر گرفتم

من بحول و قوه خود می نکردم این عفیفی
بل بعون حق عنان نفس شهوتگر گرفتم

بود در سر نخوتم هر چند کوشیدم بنیرو
نخوتم زایل نشد تا آنکه ترک سر گرفتم

بود جانم کودکی حرصش پدر مامش طمع من
هم بجهدش زان پدر وز چنگ این مادر گرفتم

من درین دریای بی پایاب در یارستگی را
از قناعت کشتی و از خامشی لنگر گرفتم

آب حیوان بد قناعت جستم از ظلمات خلوت
این روش تعلیم من از خضر پیغمبر گرفتم

بی نیازم گرچه لیکن در گدائی بهر دانش
گوئیا عباس دوسم یا از او دختر گرفتم

دوش دل می گفت رستم از علایق جلوه گفتا
کافرم خوان این سخن گر از او من باور گرفتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.