۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴

دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی
بار لبو نهاده پشت دراز گوشی

می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی
وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی

طفلان پی چغندر باجهد و سرعت اندر
چون صوفئی قلندر دنبال دیگجوشی

ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد
خان اندر او نشسته باکر و فرو جوشی

چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد
تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی

پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی
دستار باده نوشی است در بزم می فروشی

پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش
هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی

چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر
نه شانه ای و پشتی نه گردنی و نه دوشی

ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند
با جابری ذلیلی با ناطقی خموشی

مسکین الاغ می گفت ای پیر بیمروت
دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی

جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت
ایکاش جای من بود یک استر چموشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۳ - مکالمه تخت و تاج بمناسبت وقعه هفتم محرم ۱۳۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.