هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و عرفان سخن می‌گوید. او از جدایی از خود و رسیدن به معشوق حقیقی صحبت می‌کند و بر این تأکید دارد که برای رسیدن به این مقام، باید از تعلقات دنیوی و جسمانی دوری کرد و به فنا و پالایش روح پرداخت. شاعر از عاشقان واقعی می‌خواهد که از خود بگذرند و به دریای عشق و معرفت وارد شوند.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فنا و جدایی از خود ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار یا نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۸۴۵

دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی

قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی

گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
گفتا برو و بنشین ای عاشق هرجایی

این چیست که می‌گویی وین چیست که می‌جویی
مانا که دگر مستی یا واله و سودایی

با قالب جسمانی با ما نرود کاری
جسمانی و روحانی بگذار به یغمایی

رو خرقهٔ جسمت را در آب فنا می‌زن
تا بو که وجودت را از غیر بپالایی

تا با تو تو خواهی بود بنشین چو دگر یاران
از خود چو شدی بیخود برخیز چه میپایی

سیلی جفا می‌خور گر طالب این راهی
از نوح بلا مگریز گر عاشق دریایی

ناقوس هوا بشکن گر زانکه نه گبری تو
زنار ریا بگسل گر زانکه نه ترسایی

دردی‌کش درد ما در راه کسی باید
کو هست چو سربازان جان داده به رسوایی

تو زاهد و مستوری در هستی خود مانده
تا نیست نگردی تو کی محرم ما آیی

خود را چو تو نشناسی حقا که چو نسناسی
بیخود شو و پس خود را بنگر که چه زیبایی

هم خوانچه‌کش صنعی هم مائده و خوانی
هم مخزن اسراری هم مطرح یغمایی

آیینهٔ دیداری جسم تو حجاب توست
اندر تو پدید آید چون آینه بزدایی
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.