۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶

گرضمیرم قابل اسرار نیست
گر زبانم لایق گفتار نیست

تا ز جانم راز نقصان رشته اند
در وجودم تخم حرمان کشته اند

دوری و محرومی و نادانیم
از ازل نقش است بر پیشانیم

آنکه هر ناقص ز لطفش کامل است
وانکه فیضش نیک و بد را شامل است

گرچه ما دوریم و او نزدیک ماست
روشن از نورش دل تاریک ماست

کامل آمد از کمال او کمال
وز جمال او جمیل آمد جمال

در درون جان خود بنهفته ام
هر چه را گفت او بگو من گفته ام

جاهلم با خویش و با او عاقلم
ناقصم با خویش و با او کاملم

گه لبم چون غنچه بندد از بیان
همچو بلبل گاه بگشاید زبان

تا بگلزارش نوا سازی کنم
با دگر مرغان هم آوازی کنم

گه رخ گلها و روی لاله ها
بر فروزد تا بر آرم ناله ها

گاه روی گل بپوشد در حجاب
از خزان بندد گلستان را نقاب

خارها را جلوه آموزد بباغ
نغمه سازی را دهد نوبت به زاغ

خارها هم خود زبستان ویند
زاغها نیز از گلستان ویند

لیک چون بلبل نوا آغاز کرد
پرده از راز گلستان باز کرد

بلبلی باید که یابد راز او
نو گلی تا بشنود آواز او

گر شگفت آید ترا گفتار ما
نبود انصاف ارکنی انکار ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.