۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳

تا به اوج دلبری زد اخترش دنباله را
ماه در آغوش خود گم کرد خط هاله را

سرمه از بخت سیه در کام فریاد من است
از سپند ما شنیدن نیست هرگز ناله را!

داغ سودای خیال وصل تو بردم به خاک
می نبینی در مزار من به غیر از لاله را!

جان دهد چون معجز عیسی به هنگام سخن
لهجه لعل لب او مرده صدساله را!

سوخت اندر مجمر عشقش دلم همچون سپند
محرم این می نکردم ساغر بتخانه را

نسبت سوز درون من به اشک غیر کرد
امتیازی از گوهر هرگز نباشد ژاله را؟!

طغرل از سودای او شد تا دلم آتش نسب
می نشاند برق آهم شعله جواله را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.