۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷

هر لحظه به دل از مژه ات زخم خدنگ است
ابروی کمان تو مگر کار فرنگ است؟!

مشهور بود گل به چمن گر چه به خوبی
از خجلت رخسار تو از رنگ به رنگ است

احوال مرا دیدی و رحم تو نیامد
دل نیست مگر در بغلت قطعه سنگ است؟!

دود غم محنت نکند تیره دلم را
این آئینه آن نیست که او قابل زنگ است!

در بحر غمش هر که فتد نیست خلاصی
کاین لجه دریا همه در کام نهنگ است!

باشد رقم داغ سویدای دل من
آن نقطه که سرمشق خط پوست پلنگ است

در شعله شمع دلم ای عشق مزن آب
صلحی که تو می خواهی سراپا همه جنگ است!

تا چند بگوئی سخنی از دهن او
بگذر تو ازین دغدغه کین قافیه تنگ است!

آسان نبود دعوی سودای وصالش
معجون خیالت همه از نشئه بنگ است!

وصلی که بود در پیش اندیشه هجرانا
شهدیست به کام تو که از طعم شرنگ است

شبدیز هوس چند درین بادیه رانی
ره دور و درازست ولی اسپ تو لنگ است؟!

طغرل همه در بند سخن بس که اسیرند
امروز مرا از غزل و قافیه ننگ است!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.