۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

غبار سرمه تا در خانه چشمش وطن دارد
سیاهی پرده از ساز تغافل در بدن دارد

نسیم طره پر پیچ و تاب عنبراسایش
به دست قاصد باد صبا مشک ختن دارد

هزاران باغ گلشن در غبار مقدمش ندهم
که نقش خاک پایش آب و رنگ صد چمن دارد

دهان غنچه اش چون حقه سربسته می بینم
که هنگام تکلم لعل او در عدن دارد

به تخت حسن و تاج دلبری سلطان خوبان است
به یغمای دل من لشکر ناز و فتن دارد

ز سحر نرگس جادوی او باید حذر کردن
چنان هاروت صد افتاده در چاه ذقن دارد!

خوشم از نکهت زلف کج شبرنگ پرچینش
دماغم کی هوای سوسن و میل سمن دارد؟!

مرا فریاد و افغان کی رسد در گوش او طغرل
که در هر سو هزاران دادخواهی همچو من دارد؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.