۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

آتش عشق که خاکم تحفه بر باد آورد
ننگ هستی آبروی نیستی یاد آورد؟!

خامه می لغژد ز دستش از کمال لاغری
صورت ما بر قلم هر گه که بهزاد آورد

حلقه کن دام امید از حلقه گیسوی او
تا قضا نخچیر ما در دام صیادآورد

سر خط ما را سفیدی نیست این بخت سیه
شادکامی را کجا در طبع ناشاد آورد؟!

غیر زلفش دادرس نبود که در پایش فتد
مردم چشمش اگر آئین بیداد آورد

سبزه نبود بر لبش اندر کمال عاشقان
مرشد طور محبت خط ارشاد آورد!

می دهد از پرده «عشاق » آهنگ نوا
هر کجا ساز خود آن شوخ پریزاد آورد

یک چمن سنبل به دوش افکنده شمشاد قدش
از برای پایبند سرو آزاد آورد

می شود آگه سر موئی ز رمز زلف او
خویش را هر کس به زیر نخل شمشاد آورد

بانی چشم تو را نازم که در تعمیر دل
نسخه ای اندر بغل بی طرح استاد آورد!

کی برد شهد وصال از تلخی هجرش گرو
گر کسی افسانه شیرین به فرهاد آورد؟!

نیستم غمگین اگر امروز صراف سخن
بهتر از من در عروس معنی داماد آورد

آفرین طغرل برین مصرع که بیدل گفته است
قید خود داری جنون بر طبع آزاد آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.